صنمصنم، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره
بابایی محسنبابایی محسن، تا این لحظه: 42 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره
مامانی زهرامامانی زهرا، تا این لحظه: 39 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره
ازدواجازدواج، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

صنم خانوم

94/2/14

عشقم جدیدا" یاد گرفته که خودش میره دراز میکشه و منم کمرش رو میمالم بعد میخوابه تا مادرش بیاد از سرکار... ...
15 ارديبهشت 1394

94/2/1

صنم خیلی چیزها رو یاد گرفته و واسه خودش خانومی شده. و هر روزم خوشگل تر و شیطون تر میشه... دیگه اکثریت دندوناش در اومده.. نیشگون رو یاد گرفته.. دیگه خودش راه میره تو خیابون. خیلی از کلمات رو میگه مثل عسل،اوکی،آب بازی و ... هر چی بهش میگیم : چشم میگه.. پارک رفتنی ام که از تاب و سرسره جدا نمیشه! و....     ...
2 ارديبهشت 1394

94/1/1

سلام صنم خاله سال 1394 رو بهت تبریک میگم امیدوارم همیشه در تمام مراحل زندگیت موفق باشی عزیزم... الانم رفتی عید دیدنی  جوجو راستی شما یکم مریض شدی...  
1 فروردين 1394

اسفند 93

خاله یادش رفته تاریخ دقیق دندونایی که در آوردی رو یاد داشت کنه فقط یادمه که اسفند ماه بود.. راستی 4 تا دندون انتهایی ها رو در آوردی خیلی اذیت شدی عزیزم.. ...
18 اسفند 1393

93/12/12

سلام خاله جون شما و پدرو مادرت تو این تاریخ 8 صبح پرواز کردید به مشهد مقدس و شما واسه بار اول رفتید زیارت امام رضا (ع)... ...
15 اسفند 1393

93/11/18

امروز صنم رفته دکتر بیمارستان عرفان پیش دکتر خودش سرما خورده شدید از صبح خیلی بی حال بودی و همش استفراغ داشتی  
18 بهمن 1393

93/11/15

دیروز به صنم شعریاد دادم اما فقط ریتم شعر رو میگه و همش میگه دادا ، دادا  راستی بهش تمام اعضای صورت رو یاد دادم و بهم نشون میده.   ...
15 بهمن 1393

93/11/13

سلام عمرم خاله داره میره سرکار واسه همین یکم دیر به دیر  وبلاگت رو آپدیت میکنم. شرمنده دیروز عصر با خانواده ات و بنیامین رفتید پارک انگاری سوار سرسره شدی و برعکس میخواستی بری بالا. تاب بازی هم کردی کلی. ...
13 بهمن 1393

93/11/4

سلام خاله جون چندوقت نتونستم برات بنویسم..ببخشید صنم خانوم الان ( 1 سال و 1 ماه و 27 روز) شده. تو این چند وقت : رفتی یه دکتر جدید و چکاپ شدی . رفتی پل طبیعت رو دیدی. پارک آب و آتش رفتی و برای اولین بار خودت تو پارک راه رفتی. مادربزرگت (مامان بابات) برات یه کت گلبهی خرید با یه شلوار راحتی. خانواده ات رفتن عروسی و شما رو باخودشون نبردن. 3روز با خاله تنها موندی و کلی خوش گدروندیم باهم. بهت یاد دادم که با خرسی بخوابی. با دست های مشت شده داد میزنی دایی دایی. یه بارم رفتی سرکار بابایی تا همه تورو ببینن. راستی خاله جون یه بارم با خانواده ات رفتی قم برای زیارت. و این که چندر...
4 بهمن 1393

1393/10/6

عشقم راه رفتن رو دیگه خوب یاد گرفته. از مبل بالا و پایین میره بدون کمک کسی. همه رو هم به اسم بابا و مامان صدا میکنه. به هرکی میرسه کله میزنه ... حرکاتش پسرونه اس ...
7 دی 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به صنم خانوم می باشد